اگه زندگیم در یه کاسه آب خلاصه می شد …اونو بدرقه راهت می کردم
اگر نمیتوانی به کسی امید بدهی ٬ نا امیدش نکن
اگر شنونده خوبی هستی ٬ راز دار خوبی هم باش
اگر نمیتوانی زخمی را مرحم بکشی ٬ نمک هم نباش
اگر خواستی کسی را سیر کنی ماهی بهش نده ٬ ماهیگیری یادش بده . . .
در این مقاله سعی داریم چهار کلید موفقیت را به شما معرفی کنیم البته نوعی از موفقیت که در آینده شغلی شما و کسب
در آمد بیشتر کمک کننده باشد. مطمئنیم شما نیز می توانید موفقیت خود را با آن ها تضمین کنید …
.
.
ادامه در ادامه مطلب
مراحل چهارگانه تحقیق در ایران:
Ctrl+A
Ctrl+C
Ctrl+V
Ctrl+P
به امید پیشرفت روز افزون ایران
سوال گزینه ای :
اگر مادر زن و یا زن شما در حال غرق شدن باشند
و شما فقط یک حق انتخاب داشته باشید میروید
سینما ؟ یا رستوران !؟
من هم سن و سال پسر تو هستم؛ تو هم سن و سال پدر من هستی.
پسر تو درس میخواند و كار نمیكند؛ من كار میكنم و درس نمیخوانم.
پدر من نه كار دارد، نه خانه؛ تو هم كار داری، هم كارخانه.
.
.
ادامه در ادامه مطلب
عشق بعضی وقت ها اینترنتی است
گاه کافی شاپی یا کافی نتی است
با تو می گویم زبعضی صحنه هاش
صحنه هایی گاه سخت ودلخراش
.
.
ادامه در ادامه مطلب
+ آنجا که همه مثل هم فکر می کنند ، هیچ کس خیلی فکر نمی کند .
+ انسان در همان لحظه که تصمیم می گیرد آزاد باشد، آزاد است .
+ وسعت دنیای هرکس به اندازه وسعت تفکر اوست .
.
.
ادامه در ادامه مطلب
کاش بجای اینهمه باشگاه زیبایی اندام درهر شهر، یه باشگاه زیبایی افکار داشتیم ...
مشکل امروز ما اندام ها نیستند ،
افکارها را دریابیم و درست کنیم ...
دارم تو خونه رو تردمیل میدوم ، بابام اومده میگه داری میدویی لاغر
کنی ؟
پَ نَ پَ کلاسم دیر شده عجله دارم !!!
.
.
جلو خواهرم سوسکه رو
با دمپایی لهش کردم ، دل و رودش پخش شده روی زمین ، خواهرم میگه مرده الان ؟
پَ
نَ پَ این ترمیناتوره الان خودش رو جمع میکنه دوباره راه میافته
.
.
ادامه در ادامه مطلب
گفتمش بی تو چه باید کرد
عکس رخسار ماهش را داد
گفتمش مونس شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را بوسید
به من از دور نگاهش راداد
یادگاری به همه دادو به من
انتظار سر راهش را داد
آیا میدانید
اگر ۹/۹/۹۰ ازدواج کنید
نهمین سالگرد ازدواجتان میشود ۹/۹/۹۹
انجمن خلاقان بیکار !
قبلنا باباها ٧ تا دختر شوهر می دادن همشون هم خوشبخت می شدند،
الان: یه دختر را ٧ بار شوهر میدن آخرش برمی
گرده خونه باباش!
انشاي دانش آموز کلاس دوم دبستان
ما حيوانات را خيلي دوست داريم، بابايمان هم همينطور. ما هر روز در مورد حيوانات حرف مي زنيم ، بابايمان هم
همينطور. بابايمان هميشه وقتي با ما حرف مي زند از حيوانات هم ياد مي کند، مثلا امروز بابايمان دوبار به ما گفت؛ توله
.
.
ادامه در ادامه مطلب
مـامان !
بعله ؟
- من مي خوام به دنيا بيام ...
- باشه .
- مامان
- بعله ؟
- من شير مي خوام
- باشه
- مامان
- بعله ؟
- من جيش دارم
.
.
ادامه در ادامه مطلب
به دوستم میگم دارم واسه چند روز میرم آبادان. میگه واسه کار داری میری؟
یه دماسنج خریدم دارم میرم تو دمای بالای 50 درجه تستش کنم
رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ سه راه آذری، دربست
.
.
ادامه در ادامه مطلب
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم
دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم
کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم
سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم
من می ترسم پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم
(حسین پناهی)
مامانه به بچه اش می گه مسواک می زنی؟
بچه می گه آره.
مامانه می گه رو مسواکت خمیردندون می زنی؟
بچه می گه آره.
مامانه می گه می خوای دندونات تمیز شه؟
بچه می گه آره.
مامانه می گه خاک بر سرت! این همه موقعیت پ ن پ بهت دادم استفاده نکردی!
۱ـ با یک ریال دو ریال ، نمی توان سریال ساخت. ۲ـ بعضی ها خیاط نیستند ، اما خوب وصله هایی به آدم می چسبانند. ۳ـ اگر دلتان «قرص» است از «دردسر» نترسید. . . ادامه در ادامه مطلب
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه . ادامه در ادامه مطلب
فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛
.
دخترم : مامان تو زني يا مردي ؟
من : زنم ديگه پس چي ام ؟
.
.
ادامه در ادامه مطلب
تو محلمون یه مسجد هست
که یه بلندگو گذاشتن تو خیابون و هرچی پشت میکروفون گفته شه تو خیابون پخش میشه
یه بار مثل اینکه قسمت مردونه خیلی شلوغ شده بوده واسه نماز
حاج آقا پشت میکروفون اعلام کردن:
آقایون فشار نیارن پرده خانوما پاره میشه
- تو منو بيشتر دوست داري يا مامانُ؟
دخترك كمي فكر كرد:اول تو روُ.نه، اول هر دوتاتون ُ
.
.
ادامه در ادامه مطلب
دوستی می گفت می خواهم داستان واقعی برایت تعریف کنم و گفت:
مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه ، مسافر صندلی جلو میشینه
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت، خدا دنیای بی زنجیر آفرید. آدم بود که زنجیر را ساخت، شیطان کمکش کرد.
دل، زنجیر شد، زن، زنجیر شد. دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری!
.
.
ادامه در ادامه مطلب
.. مشغول بازکردن آخرین قوطی کنسرو ماهی بود.
.. من هم در گوشه ای از سنگر منتظر بودم تا تکه ی کوچکی از گوشت بدن ماهی را
به خانه ببرم.
.. چند لحظه بعد، سوت خمپاره ای به گوش رسید .. به همراه تکه های کوچک و بزرگ
گوشت، در حوضچه ی خون، شناور بودم.
زنگ آخر بود . از کلاس فرار کردم، از امتحان جبر!
در گوشه ای از حیاط ،خودم را گم و گور کردم. اما دلهره ی امتحان و جواب ندادن . . ادامه در ادامه مطلب
.: Weblog Themes By Pichak :.